گلدان



من شب آخر رسیدم اردو جهادی!

اون شبو خوابیدیم.

صبح بیدار شدیم.

دیگه خبری از بچه های روستا نبود.

چون دیروز اختتامیه برگزار شده بود.

با (حسین.ب ، صالح.م ، ابوالفضل.ح ، حسین.ع) سوار چهارصد و پنج شدیم و راه افتادیم طرف روستای انقلاب. رفتیم مدرسه و کلاساشو که 20 روز اونجا کلاس برگزار شده بود، تمیز کنیم و وسایل اصافی رو بیاریم.

از اینا که فاکتور بگیریم

( جارو زدن سالن ورزشی مدرسه در حین گوش دادن مداحی اربعین .

جارو زدن کلاسا .

سوار موتور شدن و بردن صندوق های نوشابه! . )

می رسیم به ساعت 3اینا که تو راه برگشتن بودیم.

من صندلی جلو بغل راننده نشسته بودم. گوشیمو درآوردم و با دوربین سلفی شروع به فیلم گرفتن کردم.

صالح هم یه مداحی گدذاشت و با بقیه بچه ها شروع به هم خوانی کردیم.

مداحی اش این بود : (ما اصحاب گوش به فرمان . سربازان نسل سلمان . با هم بستیم عهد و پیمان . ای حسین جان . و . )

عجب خاطره ای شد. یادش بخیر.


ترم تابستون کرمانشاه بودم.

برگشتم خونه. حدود بیست روز مونده بود به زمان اردو جهادی تابستون. امسال گلستان آق قلا بود.

مطرح کردم با بابا و اینا که برم یا نه؟

پدرم گفتن: من خودم اردو جهادی هستم!

بنده خدا راست می گفتند. برا ایام مهر تو مغازشون کمک نیاز داشتند. منم گفتم چشم. هستم کمک شما.

 

حقیقتش خودم انتظار این پاسخ رو داشتم از مون وقت که کرمانشاه بودم. واسه همین به مسئول فرهنگی این اردو جهادی تابستون گفته بودم که اگه کاری برای قبل اردو هست بگو من انجام میدم. یه سری کار هم توفیق شد انجام بدیم.

 

خلاصه گذشت و گذشت و مسابقه هوش برتر قبول شدیم. 28 شهریور ضبط برنامم بود.

27 ام عصر حرکت کردم سمت تهران.

رفتم ضبط و نفر سوم شدم و حذف شدم.

خوابگاهم رو هم این ترم عوض کرده بودم. روز بعد ضبط اومدم خوابگاه جدید. هیچ کی از هم اتاقق هام نیومده بود و کلا تنها بودم. یکی دو روز بیکار بودم.

یادمه صبح ساعت 10 بیدار شدم. یه دفعه تو ذهنم اومد که:

محمد!

پاشو برو گلستان پیش بچه ها. حداقلس اینه تو فضای اردو جهادی قرار می گیری و حس و حالش رو می گیری.

خلاصه سریع آماده شدم رفتم ترمینال تهرانپارس.

بلیط اتوبوس به مقصد گرگان.

رسیدم گرگان. تاکسی گرفتم برا روستای چنسولی.

شب رسیدم پیش بچه ها.

 


شاید دو هفته یا یک هفته پیش بود نماز شب خواندم.

یادمه همین ماه رمضون قبلی بیشتر حس و حالشو داشتم.

تقریبا مطمئنم که بعضی کارهام باعث شد که توفیقشو تو این روزا از دست بدم.

ولی خب بازم بهت امیدوارم خدا.

ممنون که میذاری بازم با تموم روسیاهیم بتونم امیدوار باشم بهت.

جایی خوندم که گفته بود جوانی که می ترسد خواب بماند و نماز شبش قضا شود ، می تواند بعد نیمه شب یعنی 12 شب به بعد بخونه اون رو.

خوبه دیگه! یه ربع که بیشتر طول نمی کشه!

بسم الله.

آها!

این تیتر پست هم دعایی بود که گفته بود بهد نماز شفع بخونی خوبه!

از اولین عبارتش که معلومه فوق العادس!

راستیتش وقتی این عبارت اولشو خوندم، دلم رفت اون سحرها و مراسم مناجات هاش تو مساجد.

میثم مطیعی . .

حاج منصور . .

حاج محمود حرم امام رضا . .

و . .

راستی راستی دلم تنگ ماه رمضون شد . .


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ فایل های علمی آموزشی نمونه سوالات تستی اکسل همراه با جواب pdf رَنجور دندانپزشکی gaming برای از تو نوشتن بهانه میخواهم نوشتن متن تبلیغاتی فارسی و انگلیسی شرکت درخشان قصر سفید (باراد) سایت ها Tameshk